شنبه ۱۸ مرداد ۹۹
مدرسه،دوران عجیبیه؛ حداقل یک و حداکثر سه سال خیلیهارو میبینی و میشناسی،هر روز هزارتا حرف برای گفتن دارید و حتی وقتی میاید خونه هم کلی حرف میزنید تا باز صبح شه و همون حرفارو اینبار با ذوق و شوق و لحن مختص خودت تعریف کنی،تمومی ندارن، کوچیکترین موضوعی میتونه ساعتها شمارو مشغول به حرف زدن کنه.
و حالا نمیدونم از کی شروع شد،اما دیگه این حرفها توصیف کنندهی من نیست،با صمیمیترین دوستام که میرم بیرون، یا حتی وقتی بهم زنگ میزنن هیچ حرفی برای گفتن ندارم و بیشتر شنوندهام. شاید دلیلش خونه نشینی و این باشه که این روزها - روزهایی که دو هفته دیگه تمومن- هیچ خبری بجز درس ندارم،ولی خب سوال پیش میاد که مگه اونموقع ها هم درس نبود؟ فیالواقع از وقتی فهمیدیم چی به چیه و اطرافمون چه خبره یه شی مستطیلی آوردن گذاشتن جلومون و گفتن به این میگن کتاب،همیشه باید بخونیش.
مثلا اونروز یکی از دوستای دوران راهنماییم بعد از ۴ یا ۵ماه بهم زنگ زد و با این جمله شروع کرد که وای کلی حرف دارم برات بزنم ولی نیم ساعت آخر کلا سکوت بود و هوووم های کشیدهای که میگفتیم،راستش شاید یکی از دلایلش این باشه که دیگه علاقهای به غیبت کردن ندارم،گاهی پیش اومده که خواستم یه چیزی رو برای منگول تعریف کنم که عمدهی بحث غیبت دربارهی کسی بوده و بعد از خودم پرسیدم خب بیا فرض کنیم اینو گفتی،غیبتشم کردین و تموم شد، چه تاثیری توی زندگیت میذاره؟! مگه غیر از اینه یه بازهی کوتاهی رو حرص میخوری و حس میکنی خونت داره تو رگات غلغل میکنه و یه حجم خیلی زیادی از انرژی منفی رو به روحت تحمیل میکنی و بعدش هیچی،مطلقاً هیچی؛خب یه آدم بالغ و دارای عقل سلیم نمیاد اینهمه اثرات منفی رو بیخود و بیجهت به خودش وارد کنه!
بعضی از چیزایی که نگفتم و نمیگم هم غیبت نیست،مربوط به زندگی شخصیم هستن و واقعا چه دلیلی داره بخوام برای بقیه تعریفشون کنم؟!
نتیجه اینکه توی ذهنم یه سری چیزا به ما مربوط نیست و یه سری چیزای ما هم به بقیه مربوط نیست و این میشه که اون کژالِ پرحرف قبل تبدیل شده به یه شنونده ولاغیر.
همهی این حرفها نتیجهی نگاه کردن هرشبم به ریسهای هست که به عنوان چراغ خواب ازش استفاده میکنم، یهبار هممون با هم تصمیم گرفتیم عکسای دونفره و تکی و دسته جمعیمون رو چاپ کنیم تا همیشه جلوی چشممون باشن، حالا عکسا هست ولی خبری از صاحبشون نیست! اون برگایی که میبینید هم قبلا عکس بودن،بعد یهو چنان اون شخص درنظرم منفور شد که تصمیم گرفتم برگای خشک رو جایگزینش کنم.
درآخر،ببخشید اگر چندماهه بجز پستهای ملال انگیز چیزی از بندهی حقیر نمیبینید، و ممنون بابت اینکه وقتتونو پای این پست هدر دادین.