يكشنبه ۲۵ آبان ۹۹
پس از یک غیبت طولانی اومدم تا خلاصه اتفاقاتی که از مرداد به اینور افتاده رو بگم براتون، اتفاق هایی مثل "کنکور چیشد؟ دانشگاه چیشد؟ حال و هوای این روزهات چیه؟ و.." پس اگه حوصله خوندن چیزهایی درباره کنکور رو ندارید، ادامه مطلب رو نخونید چون مثل تعداد زیادی از وبلاگ نویس های بیان، منم در دسته کنکوری ها بودم و حالا اومدم بالاخره نتیجه اش رو بگم.
- آنچه سر جلسه گذشت
خب، اول از همه میخوام برگردم به ۳۱ مرداد، روز کنکور.
جونم براتون بگه که من برخلاف سال اول که همزمان با درس خوندم، بیرون میرفتم، کتابخونه میرفتم و حتی پانسیون مطالعاتی؛ این بار کلا نشستم توی خونه و جم نخوردم، طولانی ترین مسیری که طی میکردم، از اتاق تا حیاط بود و بس. زمستون رو که کلا یه پتو دورم بود و درحالی که تلاش میکردم کمترین میزان از دستم از پتو بیرون باشه، تست میزدم. جزوه مینوشتم و میخوندم و خلاصه کاری به کسی نداشتم. این شد که سال دوم کاملا توی خونه بودم، دریغ از اپسیلون بیرون رفتن با دوستان. خلاصه که به تصور خودم، برای رتبه زیر هزار آماده شده بودم- که بعدا فهمیدم زهی خیال باطل، رتبه زیر هزار اونم بدون داشتن هیچ گونه سهیمه ای کار حضرت فیله- از دو روز قبل کنکور دیگه درس خوندن رو گذاشتم کنار و شروع کردم فیلم دیدن، اما با توجه به خبرایی که از کنکور ریاضی و انسانی میومد، خوف و وحشت مرا فرا گرفت و دوباره رفتم سراغ جزوه های فیزیک و مرور کردن فرمولا و خوندن دوباره لغات ادبیات.
علی ای حال، بعد از بازی هایی که سازمان سنجش و آقای ده نمکی ناعزیز سرمون آوردن، بالاخره صبح جمعه حاضر و آماده رفتیم سر جلسه، الکل و ماسک و همه چی هم بردیم از ترس این کرونای لعنتی، ساعت ۸ و نیم شروع شد، برخلاف سال قبل که ۸ شروع میشد. همین اولین شوکی بود که به من وارد شد، چون برنامه ریزی و استراتژی ای که برای جواب دادن به سوالا مدنظر داشتم، بر اساس ساعت شروع ۸ بود! قرار بود از ۸ تا ۸و ربع مثلا تا فلان سوال ادبیات رو جواب داده باشم و سوال بیسار عربی رو شروع کرده باشم. این از اولین ضربه.
شروع کردم به حل سوالات، از همون سوال اول ادبیات کرک و پرهای من بود که به زمین میریخت و لعنت هایی که به طراحان سوال سرازیر میشد. شاید شنیده باشید شایدم نه، کنکور امسال سختیش در حد ۹۴.۹۷ یا حتی فراتر بود. حداقل این چیزیه که ما دیدیم و شنیدیم، شایدم واسه خیلیا - نابغه ها- آسون بوده باشه. خلاصه گفتم حالا اشکال نداره تخصصی رو خوب جواب میدی، مخصوصا شیمی که اینهمه نشستی خوندی و تست زدی و همه حالات سوالارو بررسی کردی، دومین شوک سوالای شیمی بود که نمونهاشون رو توی هیچ کتاب تستی ندیده بودم و هیچ استادی هم حل نکرده بود، هر سوال درواقع دو تا بود، یعنی باید اول یه سوال خیلی طولانی رو حل میکردی، با جوابی که به دست میآوردی باز یه سوال دیگه حل میکردی تا به جواب آخر توی گزینه ها برسی. با هزارتا بدبختی چندتایی سوال حل کردم و تموم شد.
حالا من بودم و حوضم که میدونستم هیچوقت قرار نیست پر از ماهی های قرمز بشه. مشخص بود که با اون طرز جواب دادن عمرا رشته های پزشکی، دندون و.. نمیارم، کل اون روز رو تا شب گریه کردم، یک هفته هم افسرده بودم ولی بعد به زندگی برگشتم. شروع کردم فیلم و سریال هایی که طی اون یکسال نتونسته بودم ببینم رو دیدم، به اندازه کل اون یکسال خوابیدم! خلاصه وقتم رو به بیکارترین شکل ممکن گذروندم و حسابی خستگی در کردم.
- انتخاب رشته
- دوران بیکاری خیلی زود گذشت و نتایج اومد و موقع انتخاب رشته شد. رتبم فقط هزار تا نسبت به سال قبل تغییر کرده بود و مشخص بود که این دفعه واقعا باید قید رشته های تاپ رو بزنم، چه کنم و چه نکنم و مشورت با دیگران قرار شد رشته های علوم پایه مثل بیوتکنولوژی - زیست فناوری -، زیست سلولی مولکولی و.. رو انتخاب کنم تا بعد ببینیم چی میشه. یکماه بعد هم باز به بطالت گذشت و این بار منتظر جواب انتخاب رشته بودم. هزینه های دانشگاه آزاد و غیرانتفاعی واقعا کمرشکن شده درنتیجه دو راه بیشتر نداشتم، یا روزانه قبول شم و برم دانشگاه یا بمونم پشت کنکور و باز بخونم که روزانه قبول شم. حتی فکر کردن به دوباره پشت کنکور موندن هم باعث میشد قلبم بگیره و نفس تنگی بگیرم! دو هفته پیش بود که نتایج رو اعلام کردن.
- قبولی دانشگاه و حال امروز
وقتی گفتن نتایج اومده، چنان استرسی وجودمو فرا گرفت که حد نداره، به حدی که حتی به دوست صمیمیم گفتم تو برو نگاه کن و اگه هیچی قبول نشده بودم فقط بگو گند زدی و تمام. رفت نگاه کرد و اومد گفت حدس بزن، باور کنید توی همون مدت کوتاه تمام سرکه های جهان تو دل من در حال جوشیدن بودن!
نتیجه نهایی این شد که، شاید دندونپزشک، داروساز و یا حتی دامپزشک نشم، اما ۴ سال دیگه یک زیست شناس خواهم شد و می تونید از الان منو به عنوان یک دانشجوی زیست بشناسید :))
احساس رهایی ای که الان دارم رو هیچ کلمه ای نمیتونه توصیف کنه، اینکه بالاخره از دست اون غول بی شاخ و دم کنکور رها شدم و دیگه می تونم بدون استرس درسای دانشگاهو بخونم، فیلم هایی که میخوام رو ببینم و کتاب های مورد علاقمو بخونم و نگران این نباشم که تست های فصل n ام فیزیک رو نزدم و کلمه های ادبیاتو یادم رفته.
دانشگاه ما برخلاف همه دانشگاها دو هفتس که شروع شده، از هفته پیش درواقع. تا الان فقط کلاس های شیمی و ریاضی عمومی تشکیل شدن و بقیه استادا هنوز تشریف فرما نشدن.
این پست خیلی طولانی شد، توی پست های بعدی درباره استادا، همکلاسی ها و اتفاقات کلاس های آنلاین میگم براتون. مرسی که تا اینجا خوندید 🌱❤️